شب گیسو ها

شب گیسوها

تارهای نور پیدا شد

طلوع نزدیک است

سمیه

سرمه بر چشم دلم می کشی با خنده ات

دل شود پیشت علیل گر نباشد بنده ات

می بده بر بی غمان من شوم مست رخت

غم زدل کاهد مرا تکیه بر دست رخت

یار من گشتی عجب دل زمن بربوده ای

با غروبت هر شبی بر غمم افزوده ای

هستیم بردی زکف نازنین خوانی مرا

گر به پیشت مرد دل از خودت دانی مرا

مریم

مانگار است نام تو بر جبین دفترم

راز عشقت چون صدف مینهم در خاطرم

یاس من با من بمان در دیار بی وفا

مانده ام در بی کسی مونس چشم ترم

حسرت

از باغ گذشته

گل حسرت چیدم

آینده کویر شد

صد آینه

یک آینه

یک من

ز غم آتش به جان

مشتی پر از خون من و

صد آینه شد خون فشان

قطار واژه

در خیال تو قطار واژه می راندم

در ایستگاه چشمانت متوقف شد

صدها سخن

بر دفتر نگاهت صدها سخن نوشتم

یک حرف را ندیدی

درهای و هوی مردم

یک حرف تا شنیدی

از من تو دل بریدی

عالم آدم فريب

ای گل یکدانه ی باغ بهشت

دل برایت کی شکایت ها نوشت

ناگهان روزی پکید، بغض این دل

بی حیا

داد بر باد آنچه را کرده بودم در خفا

رنگ روی بی حیا فریاد زد

بعد از این بهر دلم جعبه ای خواهم خرید

روی مهرش حک کنم

عالم آدم فریب

نگين

نگاهت تا به من افتاد شدی شیرین و من فرهاد

نگین شعر من نامت دلم یک آسمان فریاد

گلاب ناب لبهایت دو چشم ناز و زیبایت

گلی چون تو به دنیا کو چومن بلبل که شیدایت

یگانه دلبری مهرو دو خنجر جای هر ابرو

یکی هستی به زیبایی تو با عشقت کنی جادو

نجانم ده ز تنهایی توکه محبوب دلهایی

نگین نازنین من تو با چشمان دریایی

بهناز   فاطمه

باد بهاری وزید مژده بدادم ز عید

فصل گل و لاله شد پرده غنچه درید

هوش زسر پر کشید تا سر کویت رسید

این تن بی جان من تا که نگاهت بدید

نام تو را گفته ام زآتش دل پخته ام

طالب رویت شدم بی تو من آشفته ام

از سر شب تا سحر از تو گرفتم خبر

مهر تو در کوی دل حلقه زند در به در

زاده افکار من شعر شدی یار من

هور پر از نور و ناز نقطه پرگار من