زهره

زیباترین تبسم ای هدیه ی خدایی

جانا دلم به دستت کی تو زمن جدایی

هر شب به عشق چشمت ساغر کنم لبالب

از خون دیده ای که از چشم چکیده بر لب

ره ده مرا به قلبت ای قبله وجودم

نام تو یار زیبا با شعر خود سرودم

هر کس که عاشقت نیست غم در دلش فراوان

ما را به خود مینداز ای قبله گاه ایمان

اعظم

از نگاهت خسته پا جان می‌گرفت

رهزنی بودی که ایمان می‌گرفت

عشق را شرحی شدی بار دگر

خنده ات از شعر دیوان می‌گرفت

ظلمت شب خیره در گیسوی تو

صورت ماه از تو فرمان می‌گرفت

مرگ لبم بوسید و غم از گوشه ای

اشکهایم را به دامان می‌گرفت