خاطره ...شهرام
خفته ام در بستری بی حضور جسم تو
شب دگرگون میشودازغروراسم تو
از سحرگه می شوم همنوای روشنی
همدمم باد صبا همسرای پر غمی
طالع افکار من جز به عشقت مبتلا
راه دیگر برنبست مرحبا و مرحبا
روشنی شب را گرفت از دو چشم بیقرار
آرزویم بودنست گر سرآید انتظار
هر شبم در حسرتم کی در آغوشم کنی
ماه کنعانم شوی مست و مدهوشم کنی
+ نوشته شده در ساعت توسط صمد ناصری دستنایی
|