فرانک
فالی بزدم به طرح افکار
دل راببری چو سر سر دار
راهی بنما که گیرمت دست
اشکت به دلم چو گل شکفتست
اشکی که چکید از مژه دوش
دانی که چه شد می بشد نوش
نازک نفسم نفس میازار
آندم که شدی گلرخ یار
کارم بشده شراب خواری
شهدی ز نگاه گریه زاری
+ نوشته شده در ساعت توسط صمد ناصری دستنایی
|