مهتاب
می رسی از راه و دلها را به یغما میبری
ماه عالم تاب هستی دلربایی ای پری
هر قدم بر صد هزاران دل گذاری بی خبر
هر دمم روی تو می آید مرا اندر نظر
تا بیایی جان بگیرد این تن رنجور من
تشنه عشق تو شد دل ای مه مغرور من
ای نگار نازنینم زینت شبهای تار
ای تو ماه شب فروزم دل ز عشقت بی قرار
با تو معنا شد جهانم ماهتاب بی قرین
بس کن این ناز و کرشمه مهربان مه جبین
+ نوشته شده در ساعت توسط صمد ناصری دستنایی
|